-
۱۲
پنجشنبه 24 آبانماه سال 1386 15:05
با هم قهریم .......
-
۱۱
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 05:50
سلام علیرضای گل من این چند وقت خیلی سرمون شلوغ بود نرسیدم بیام آپ کنم و روزانه هامونو بنویسم..... الانم میدونی که مثه همیشه بیخوابی زده به سرم و بیدارم.... ولی یه سرگیجه بدی دارم...... اول بگم که اون مشکلمون حل شد و دیگه الحمدالله قول دادیم آدم شیم! ..... یعنی زیاد قهر نکنیم ..... تا اینجاش که موفق بودیم دیگه بقیشو...
-
بی شماره ....
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 02:29
همه چیز تموم شد ....... علیرضا همه چیز تموم شد ........ دیگه هیچ وقت اینجارو نمی خونی....... دیگه هیچ وقت اون یه سال نمیاد ......... و چه قدر زود ما قید همه چیو زدیم ........ هیچی نمی تونم بگم ...... حالم خوب نیست ........ خوشبخت بشی ...... با هر کی و هر کجا که هستی........ فقط باید همه هدیه هاتو بهت برگردونم...
-
۹
دوشنبه 5 شهریورماه سال 1386 19:10
دیروز یکشنبه .......من امتحان وصایا داشتم ساعت 6 عصر ..... صبح اتفاق خاصی نیفتاد ..... با هم قرار گذاشتیم که 5:30 بیای که با هم بریم دانشگاه ...... من ساعت 5:15 زنگ زدم آژانس واسه 5:30 رزرو کردم ..... این بی شرفا هم از وقتی ب ن ز ی ن سهمیه * بندی شده دیگه ماشین نمی فرستن .... تا ساعت 5:50 تو کوچه واستاده بودم و هی زنگ...
-
۸
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1386 12:10
علیرضا ! دیروز شنبه .... ساعت 7:30 قرار داشتیم با هم .... اول رفتیم دانشگاه و کلی اونجا معطل شدیم تا من کارت ورود به جلسمو بگیرم .... کارت رو گرفتیم ساعت 8:15 بود .... تو خیلی دیرت شده بود .... باید سریع خودت رو به اون شرکته می رسوندی تا نامه رو بگیری .... سریع یه دربست گرفتیم و رفتیم اون سر شهر ..... رسیدیم تو بهم...
-
۷
شنبه 3 شهریورماه سال 1386 15:37
علیرضای من! دیروز جمعه بود..... هیچ خبری ازت نداشتم ....فقط گاه به گاه برای هم آف میذاشتیم و از حال همدیگه با خبر می شدیم ..... من عروسی نرفتم .... چون نه حوصله داشتم نه تو بهم اجازه دادی..... گفتی خیلی بی ادبه که تنها دعوتت کرده و گفتی نرو .... منم نرفتم .... به جاش با مامانم رفتیم خونه مادرجونم .... امیر محمد و محمد...
-
۶
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1386 21:46
علیرضا ی عزیزم .... گلم ..... خوشگلم ..... نازم ...... اگر بدونی سارای تو چقدر خوشحاله که بالاخره باهات آشتی کرده ...... الهی قربونت برم دلم برات یه نقطه شده بود ..... چقدر دوستت دارم علیرضا و نمی تونم به زبون بیارم .... کاش اونقدر قدرت داشتم که می تونستم بهت بگم عاشقتم ..... بگم همه کارام اداست و من عاشقانه می پرستمت...
-
۵
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1386 19:20
آشتی کردیم ..... خوشحالم ..... دوستت دارم ..... میآم می گم چی شد ......
-
۴
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1386 16:23
علیرضا ! الان 3 روزه که با هم حرف نزدیم ..... دلم برات خیلی تنگ شده .... علیرضا چرا داریم این روزای خوبمونو خراب می کنیم؟...... به خاطر غرور من؟..... غرور تو؟........ کاش میدونستیم ارزش نداره ..... علیرضا دلم برات تنگ شده .... می خوام باهات حرف بزنم تا آروم شم ...... تو الان داری چی کار می کنی؟..... خوشحالی ؟.......
-
۳
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1386 00:51
علیرضای عزیزم! امروز پنج شنبه 1 شهریوره ..... ساعت تازه از نیمه گذشته و تازه وارد روز پنج شنبه شدیم ..... ما 2 روز با هم سرسنگین هستیم ..... قهرمون از پایان نامه شروع شد .... من بهت گفتم نمی خوام موضوع های طراحی شهری بردارم ..... تو گفتی یا میدان یا مبلمان یا ..... ولی من موضوع طراحی نمی خواستم .... بهت گفتم خودت برو...
-
۲
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1386 00:10
اینجا من از روزمره هامون میگم .... از شادی هامون ..... غصه هامون ...... بغض هامون و ...... اینجا من فقط برای علیرضا می نویسم ..... برای همسر آینده ام ..... و این وبلاگ در روز عروسیمون به شوهرم علیرضای عزیز تقدیم خواهد شد ..... که بخونه و این یک سالی که گذشت رو تو ذهنش مرور کنه...... پس اینجا یه دفترچه خاطراته روزمره...
-
۱
چهارشنبه 31 مردادماه سال 1386 18:38
سلام...... سارا هستم .... از امروز روزانه های خود را می نویسم..... علیرضا دوست منه .... و قراره سال دیگه بشه شوهرم....... اینجا اومدم تا راحت باشم...... تا خود خودم باشم ..... بی هیچ دغدغه ای ........