روزانه های سارا

سارا و علیرضا

روزانه های سارا

سارا و علیرضا

۴

 

علیرضا !

الان 3 روزه که با هم حرف نزدیم ..... دلم برات خیلی تنگ شده .... علیرضا چرا داریم این روزای خوبمونو خراب می کنیم؟...... به خاطر غرور من؟..... غرور تو؟........ کاش میدونستیم ارزش نداره .....

علیرضا دلم برات تنگ شده .... می خوام باهات حرف بزنم تا آروم شم ...... تو الان داری چی کار می کنی؟..... خوشحالی ؟.... ناراحت ؟..... یا بی تفاوت ؟....... کاش امروز با هم آشتی کنیم ...... کاش من صداتو بشنوم ......

امروز تو یاهو مسنجرم برام آف گذاشته بودی که نمره کارگاه برنامه ریزیمونو عوض کرده و من 15 شدم ..... اینقدر خوشحال شدم چون حالا معدلم شد 16.5 و این خیلی عالیه .... حالا می تونم اون جایزه رو هم بگیرم ..... ولی تو هیچ حرف دیگه ای نزدی...... علیرضا چرا حالمو نپرسیده بودی؟...... چقدر بعدش ناراحت شدم ...... واست آف گذاشتم نمی خوای با هم آشتی کنیم؟ من دلم خیلی برات تنگ شده ..... حالا ببینم جواب اینارو میدی یا نه؟......

امروز سروش از تهران برگشت .... واسه خودش یه ترومپت خریده ...... خوشحاله الان دیگه ..... می خواد بره کلاس ترومپت حالا ......

فردا عروسی دعوتم ..... ولی با این روحیه خراب واقعا حسش نیست برم ..... با اینکه الهه بهترین دوستمه و ازم قول گرفته برم......

علیرضا جونم دلم امروز برات خیلی تنگ بود......

 

نظرات 1 + ارسال نظر
مرجان پنج‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:34 ب.ظ http://anemone.blogsky.com

درکت می کنم ... اما اینا شیرینیه با هم بودنه ... آشتیش خیلی مزه میده

دقیقا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد