علیرضای من!
دیروز جمعه بود..... هیچ خبری ازت نداشتم ....فقط گاه به گاه برای هم آف میذاشتیم و از حال همدیگه با خبر می شدیم ..... من عروسی نرفتم .... چون نه حوصله داشتم نه تو بهم اجازه دادی..... گفتی خیلی بی ادبه که تنها دعوتت کرده و گفتی نرو .... منم نرفتم .... به جاش با مامانم رفتیم خونه مادرجونم .... امیر محمد و محمد صادق ارشد قبول شدن ..... امیر محمد فردوسی عمران آب و محمد صادق کرمان سازه ..... دیشب محمد صادق شیرینی اورده بود .... جات خالی ......خوشحالم که ریحانه قبول نشد .... خوب داره ضایع میشه ..... این همه کلاس گذاشت و پول خرج کرد از آخرشم ..... هه هه هه ..... ایشالا سال دیگه نوبت توئه که بترکونی ها ..... البته این روزا شل گرفتی درس خوندنو ولی امیدوارم با شروع سال تحصیلی دوباره موتورت روشن شه!....... دیشب که خونه مادرجونم بودیم بهم زنگ زدی و گفتی قرارمون فردا 7:30 صبح چون بهت زنگ زدن که بری یه نامه ای رو بگیری ببری یه شرکتی واسه کار ..... خیلی خوشحال شدم .... ایشالا کارتم درست بشه به زودی.....
دوستت دارم علیرضای مهربون خودم
سلام
چه فکر خوبی کردید سارا خانوم... چقد قشنگ
ولی چقده قهر و آشتی می کنید شما.... یکی در میون قهر آشتی قهر آشتی....
کاش منم می تونستم آشتی کنم با اونی که قهرم
فعلا
سلام
مرسی......
آره مشکلمون همینه که قهر زیاد می کنیم ....
البته بیشتر به خاطر لوس بودن منه!.......
چرا نمی تونید آشتی کنید؟
سلام
خوب می نویسی
پیش من هم بیا
سلام
مرسی
چشم
سلام سارا خانومی
اون قضیه ریحانه رو که قبول نشده خوب اومدی ؛) منم جای تو بودم دلم خنک میشد (غشمولک)
وااااااااااااااای نگو که نمی دونی چقدررررررررررر ذوق زدم
خیلی خوبه آدم ضایع شدن این آدمای پرروی لوسو ببینه!!!!!!!!!!
هه هه هه !